راشدانصاری
کد خبر: ۸۴۵۹۰۲
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۱:۰۷ 05 May 2020

بارها اتفاق افتاده است که کت و شلوار پوشیده ام و رفته ام بازار برای خرید، یا مثلا خیلی شیک و با کلاس سامسونت به دست عازم اداره ای شده ام و....اما هیچ احدی مرا ندیده است. آن روز گویی همه ی شهروندان دور از جان نابینا شده اند و آشنایانم نیز خودشان را طوری به آن راه زده اند که فکر می کنی از بیخ شما را نمی شناسند! ولی از قضای رورگار اگر یک روز دمپایی ِ پلاستیکی و کهنه ام را پوشیدم و یا با عجله پیراهن و شلوار بدریختی تنم کردم، رفتم تا نانوایی سر کوچه ، ده ها نفر بلافاصله می ریزند سرم و شروع می کنند به عکس سلفی انداختن و امضا گرفتن و....
طوری ملت هجوم می آورند که آدم فکر می کند عده ای مامور از ساعت ها قبل با هماهنگی کامل در کوچه پس کوچه های محله مخفی شده اند تا به محض رویت یک جنایتکار از چهار طرف بیایند و دستگیرش کنند.
تک ِ دوستان با هیچ پاتکی قابل جبران نیست!
از طرفی دیگر بارها و بارها ماشین سورن خودم و یا خودروی مدل بالای دوستی سوار شده ام و کلی قیافه گرفته ام شاید دوستی، آشنایی پیدایش بشود ولی عمرا اگر کسی در آن حال خوش مرا ببیند. نه وقتی پشت فرمانم ماشین های کنار دستی و روبه رویی بنده را می بینند و نه هنگام پیاده شدن و سوار شدن و پارک کردن! اما همین که یک روز از سر عجله در سطح شهر کاری داشته باشم به محضی که هندل موتورسیکلت قراضه ام را زدم و روشنش کردم ، سلام و علیک و بوق زدن های دوستان و آشنایان شروع می شود تا وقتی که بر می گردم منزل.
و یا این که در شهر هزاران نفر طی شبانه روز هزار و یک جور خلاف می کنند و کسی هم خبردار نمی شود، ولی در حالی که بنده سال هاست با همین موتور یاد شده دارم مثل بچه ی آدم طبق مقررات و قوانین راهنمایی و رانندگی، رانندگی می کنم حتی یک بار نیز برای این که دلم خوش باشد کسی نمی گوید خرت به چند و یا فرضا دستت درد نکند که خلاف جهت رانندگی نمی کنی و...
اما حالا با همین موتورسیکلت لکندو اگر یک بار و آن هم به اجبار فقط یک متر خلاف رفتم بلافاصله تمام عالم و آدم می بینند و هی بوق و سوت می زنند و می گویند: "خالو واقعا از شما بعیده، از شما دیگر انتظار نداشتیم" و در ادامه صدها متلک بارم می کنند!
ولی خودمانیم یک بار زرنگی کردم، یعنی هم از جریمه و توقیف شدن موتورم فرار کردم هم از دست حرف مردم.
از سر کار می آمد منزل که بایستی چند متری را خلاف جهت می آمدم! چون محله ی ما و خیابان منتهی به محله طوری است که اگر آن چند متر خلاف جهت نروم ، خیلی راهم دور می شود.فکر کردم این همه سال محله را دور زدم ، حالا یک بار هم میانبر می زنم هر چه بادا باد. اما طبق معمول خلاف رفتن بنده همانا و بلافاصله رسیدن ِ ماشین پلیس راهنمایی از رو به رو مثل اجل معلق همان. در دل گفتم یا خدا هم آبرویم رفت چرا که شاید از شانس بد ، مامورها مرا شناختند و هم موتورسیکلتم را به پارکینگ خواهند برد. این شد که دیدم در ِ خانه ای باز است و برای این که پلیس فکر کند خانه ی خودمان است درنگ را جایز ندانستم و رفتم داخل. خوشبختانه تا بنده دور باغچه ی منزل هم محله ای مان دوری زدم ، خودروی پلیس نیز رفته بود. جالب است که فرزند خردسال صاحب خانه که وسط حیاط مشغول بازی بود، در هنگام ورود من آن هم سرزده و بدون هماهنگی و تا زمان خروجم به قول امروزی ها از تعجب کُپ کرده بود و فقط بِر و بِر نگاهم می کرد!
امروز که دارم این مطلب را برای شما می نویسم ، وقتی فکرش را می کنم می بینم در این فقره بدشانس که نبوده ام هیچ، بلکه خیلی خرشانس هم بوده ام. البته بلانسبت شما! مثلا اگر در لحظه ی ورودم به خانه ی یک غریبه به جای آن طفل معصوم به فرض مثال پدر ایشان مرا دیده بود ،به نظر شما چه اتفاقی می افتاد. به ویژه اگر پدری قلچماق و غیرتی بود! باور کنید بحث ناموسی و زد و خورد و ...روی شاخش بود. و یا اگر در لحظه خروجم از منزل یک غریبه ، حالا نمی گویم همسرم بلکه یکی از بستگان نزدیکم مرا دیده بود چه فکری در باره ی من می کرد.
انتهای پیام/*

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار