سال ۱۳۵۷ در مدرسه فرمهین مشغول تحصیل بودم و درمنزل پدر بزرگ مادری ام (بابا سیف الله) زندگی می کردم
کد خبر: ۱۰۴۹۶۴۹
تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۳:۴۵ 10 June 2022

به نام خدا

روزی روزگاری

خاطرات غلامعباس حسن پور

قسمت دوازدهم

سال ۱۳۵۷ در مدرسه فرمهین مشغول تحصیل بودم و درمنزل پدر بزرگ مادری ام

(بابا سیف الله) زندگی

می کردم ایشان مردی پارسا و زاهد بود سواد خواندن و نوشتن نداشت اما مداح قابلی بود در مجالس سوگواری ایشان را به مداحی و پا منبری دعوت و مبالغی را به عنوان هدیه به ایشان

می دادند .

بابا سیف الله با بی سوادی خود خیلی از ادعیه ها را حفظ بود آن زمان که دعای کمیل و توسل در روستاها ناشناخته بود ایشان تعقیبات نماز ، دعای توسل ، فرج و حتی قسمت زیادی از دعای کمیل را حفظ بود و فقط در چند قسمت از فراز های دعا گیر داشت که با یاد آوری ادامه دعا را می خواند .

ایشان در شب های قدر مقداری از دعای جوشن کبیر را از حفظ می خواند . قرائت نمازش صحیح بود و خیلی هم به صحیح خواندن و تلفظ کلمات اهمیت می داد .

مثلا همیشه با من روی تلفظ کلمه مالک یوم الدین بحث می کرد و می گفت یوم غلطه باید با صدای (فتحه ) بگویی یووم و می گفت باید یوم را مثل صدای مووی گربه با فتحه ادا كنى و گرنه اشکال پیدا می کند .

روی تلفظ والضالین خیلی حساس بود و می گفت باید در تلفظ حرف (ض) والضالین کنار زبانت به دندان های تخت (آسیا ) بالا سائیده شود .

به بسم الله الرحمن الرحیم خیلی حساس بود و

می گفت( هر و نرش) را باید ادا کنی منطورش از هر ونر صحیح ادا کردن تشدید حرف ( ر ) بود

من در خواندن نماز کاهل بودم .

تازه به سن تکلیف رسیده و کم و بیش نماز

می خواندم .

ایشان هم به کاهل نمازی من حساس بود .

بی سواد بود اما بعضی از سوره های قرآن را با تلفظ و قواعد صحیح از حفظ می خواند ایشان استاد نماز و قرآن بنده بود .

مثلا برای آموزش قواعد قرائت قرآن این شعر را

می خواند .

تنوین و نون ساکنه حکمش بدان ای هوشیار

کز حکم او زینت بود اندر کلام کردگار

در یرمولون

ادغام کن

(حروف ی ر م ل ن )

در حرف (ب ) قلب به میم

در مابقی اظهار کن

و بعد می گفت :

حرف حلقی شش بود ای با خدا

حمزه - حا - عین - ها - غین - خا .

روزی به من گفت اگر نمازت را مرتب بخوانی برای عیدت جایزه ی ای خوب و قلمبه

می دهم .

من هم به خاطر دریافت جایزه نماز خود را مرتب شروع و ادامه دادم حتی با ایشان به مسجد فرمهین رفته و نماز را به جماعت

می خواندم .

چهار روز مانده به عید ۱۳۵۸ گفتم بابا سیف الله پس قولت چی شد؟

گفت کدام قول؟

گفتم؟ قول داده بودی که جایزه قلمبه بهم بدی فکری کرد و جواب داد آهان باشه چشم

مرد و قولش !

فکر کردم حتما بیست و یا سی تومان می دهد .

اما پدر بزرگ صد تومان به من عیدی داد .

صد تومان آن موقع مزد چهار روز یک کارگر بود .

صد تومان هم خودم داشتم

صد تومان هم از پدرم مش ولی الله گرفتم .

و روز ۲۸ اسفند سال ۱۳۵۷ با عمو رستم گازرانی همسایه دیوار به دیوارمان در روستای عراقیه برای اولین بار قصد زیارت امام رضا (ع) را کردیم .

به عمو رستم گفتم من پول دارم آیا من و ننه آقام را با خود به مشهد می بری ؟

ایشان پذیرفت و گفت بله اگر پسر خوبی باشی و نمازت را مرتب بخوانی می برم .

عمو علی عموی بزرگم که همجوار منزل ما بود متوجه رفت ما به مشهد شد .

ایشان مبلغ پنجاه تومان به ما سر راهی داد .

من و مادر بزرگم خاله گلزار و عام رستم و بچه هایش غلامحسین ، محسن و لیلای سه ساله همسفر شدیم ابتدا به تهران منزل آقای علی اصغر اسفینی (آرین) داماد عمو رستم رفته و روز ۲۹ اسفند با اتوبوس راهی مشهد امام رضا (ع) شدیم همه ما زائر اولی بودیم .

خداوند نصیب همه ی مشتاقان و آرزومندان بگرداند .

روز اول عید و ساعت ده صبح سال تحویل سال ۱۳۵۸ را در صحن و سرای آقا علی بن موسی الرضا (ع) حضور داشتیم و خدا می داند که چقدر شور و شوق زیارت مرقد مطهر امام هشتم را داشتم .

مادر بزرگم هم زائر اولی بود و تا آن سال که ۷۶ ساله بود هنوز در آرزوی زیارت امام رئوف در رویا و آرزو بسر

می برد که خداوند رحمت کند عام رستم را که مادر بزرگم را به آرزوی دیرینه اش رساند .

من ، غلامحسین و محسن در اکثر روزها به میدان برق مشهد رفته و پای معرکه ی پهلوان ها و شعبده باز ها می رفتیم حتی به هدف زنی با تفنگ بادی که در مشهد به وفور یافت

می شد رفته و عشق دنیا من عاشق تیر اندازی بودم و مشتری پر و پاقرص کاسب های تفنگ بادی بودم آنها یک تخته که روی آن ده ها ترقه چسبانده بودند را به دیوار تکیه می دادند و هر تیر پنج ریال بهایش بود و اگر تیر انداز ترقه ها را می زد و صدای انفجار ترقه در می آمد آنگاه تیر انداز یک تیر جایزه می گرفت و ما هم عشق می کردیم و شب ها هم به زیارت امام رضا می رفتیم

یک روز هم به زیارت خواجه ربیع و خواجه اباصلت و پیر پالان دوز رفتیم .

آن زمان اعتقاد قدیمی ها این بود هر کس به مشهد برود و قبر این سه زاهد و پارسا را زیارت نکند انگار اصلا زیارتی نکرده است .

یک اتاق ۴×۳ اجاره کرده بودیم از قرارشبی ۸۰ تومان و غذا هم خودمان روی چراغ نفتی خوراک پزی درست

می کردیم .

ننه قا و عام رستم عاشق دوگوله (دیزی) بودند و ما جوان ها هم عاشق ساندویچ بودیم .

یاد آن سال بخیر که برای من سال پر از خاطره ای بود .

ده روز در مشهد بودیم چون قصد ده روز کرده بودیم تا نمازمان را کامل بخوانیم .

روز دهم مقداری سوغاتی خریده و با قطار به تهران و از تهران به قم و به زیارت مرقد مطهر حضرت معصومه (س) رفتیم و ناهار را هم منزل پدر آقاى ناصر قارلقی که در سال ۱۳۵۷ سپاه دانش روستای عراقیه بود رفته و با پیکان آقا ناصر

به مرقد حضرت معصومه سلام الله علیها رفتیم و پس از زیارت رای خود را به جمهوری اسلامی دادیم .

من و غلامحسن عمو رستم رای اولی بودیم .

آن روز ۱۲ فروردین و روز رفراندم جمهوری اسلامی بود .

عمورستم به مجری انتخابات التماس کرد که از محسن ده ساله ولیلای سه ساله هم رای بگیرند و آن مجری گفت پدر جان اینها بچه هستند و

نمی توانند رای بدهند باز اصرار کرد و گفت آخه این ها هم آقای خمینی را دوست دارند و مجری ایشان را قانع کرد که هر گاه پانزده ساله شدند می توانند رای بدهند آن موقع حق رای پایان ۱۵سالگی بود از قم به اراک و به گاراژ دروازه مشهد رفتیم و سوار بر اتوبوس اسماعیل دستجانی و عازم وطن شدیم وقتی به روستا رسیدیم ساعت دو بعد از ظهر بود .

مردم روستا به پیشواز ما آمدند و با دیده بوسی و صلوات ما را تا منزل بدرقه کردند .

روز بعد به محل خرمن جا برای بازی فوتبال با دوستان رفتم دوستان و همبازی ها من را مشد عاباس (عباس)خطاب می کردند . و چون مرا مشدی خطاب

می کردند خوشحال بودم .

خرج سفر من و ننه آقام کلا ششصد تومان شد که دویست و پنجاه تومان به مشهدی رستم بدهکار شدیم .

طلب عمو رستم را مادر بزرگم با پشم ریسی ادا نمود .

خاطره ادامه دارد…

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار